عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

سفرنامه ی استان لرستان1

روز دوم عید ساعت 9 صبح به اتفاق پدر جون و دایی جواد و مامانجون و دایی مهدی و خاله زهرا(اقوام مادری من)، به سمت لرستان حرکت کردیم . صبحانهرو تو جاده ی اراک اونم سرپایی خوردیم . چ.ن هوا به شدت سرد بود و من که تو ماشین نشستم ولی کسی حریف شما نشد که پیاده نشی حتی علی کوچولو هم از ماشین پیاده نشد و حرف گوش کرد اما شما ... اخرشم تو گلا خوردی زمین و لباسات حسابی کثیف شد و من خیلی عصبانی شدم ولی خداروشکر خودت طوریت نشد . راستی اینم بگم که روز اول عید تو دید بازدیدا خونه ی یکی از اقوام از پله ها افتادی و بینیت زخم شد بمیرم برات . اگه یه جا بشینی این همه بلا سرت نمیاد قربونت بشم . ولی قضیه ی تو و یه جا نشستن مثل جن می مونه و بسم الله . جاده اراک و خ...
16 فروردين 1393

عیدت مبارک نفسم !

دختر گلم امسال دومین سالی بود که عید رو در کنار تو عزیزترینم تجربه کردیم . خداروشکر میکنم که منو لایق دونست تا مادر باشم . اونم مادر یه فرشته ی کوچولویی به اسم فاطمه . کل ایام عید رو یا در سفر بودیم یا مشغول دید و بازدید . واسه همینم فرصت نشد تا زودتر بیام و برات بنویسم . این مدت کلی پیشرفتای جدید داشتی و شیطونی هات هم که هر روز بیشتر از دیروز ... خوشحالم از اینکه بالاخره یاد گرفتی شعر بخونی (گنجشک لالا ، لالایی گل لالا ، تولدت مبارک، ای بی سی دی و لی لی حوضک و...)، بالاخره ارکان نمازو کامل یاد گرفتی و رکوع هم می ری . تا اذون می دن ، میری مهرو بر میداری و نماز می خونی . وقتی جمله می گی فعل جمله هات بیشتر کلمه ی (شله ) هست . مثلا ا...
16 فروردين 1393

عکسای جدید!

ادامه ی مطلبو از دست ندین... اینم بازی جدیدته .قایم شدن تو کمد لباسات و دالی بازی دکتر بازی ! نقاشی تو تراس اینجا بت میگم ژست بگیر کلی ژست قشنگ می گیری (دایی یادت داده)و کلی موهات رنگی شد و بعدشم مجبور شدم ببرمت حموم با اینکه تمیز بودی ولی خیلی بت خوش گذشت . فـــــــــــــــــــــــــــدای تو با این همه ژست قشنگ ... نقاشی با پاستل ! اوووو چه گشنگه ... تردمیل رفتن فاطمه با بابایی نصرالله خوب دیگه من برم بخوابم ... شب همگی بخیر ...
22 اسفند 1392

پیشرفت های جدید !

سلام دختر گلم . یک سالو هشت ماهو پانزده روزگیت مبارک نفسم . این روزا سخت درگیر خونه تکونی و همچنین پرستاری از شما بودم . چهارشنبه ی  هفته ی پیش به طور ناگهانی نیمه شب تبت شروع شد و شب جمعه خیلی شدید شد طوری که استامینوفن و پاشویه هم کارساز نبود . شدیدا حالت بد بود و  تا صبح بالاسرت بیدار بودیم . دکتر تشخیص سرماخوردگی داد ولی من مطمئن بودم تب شدیدت از دندوناته و همین طور هم بود . 4 تا دندون دیگه با هم داشت در میومد و حسابی اذیت شدیم هممون .الان بهتری خداروشکر ... حالا بریم سراغ خبرای خوب ... یکی دو هفته ای میشه که خیلی قشنگ و واضح صلوات می فرستی . شعر لالایی گل لالا (چرا وچیه) رو خیلی بامزه می خونی نفسم . یاد گرفتی ...
22 اسفند 1392

عکسای 20 ماهگی

این عکس مربوط به  خانه ی بازی بیمارستانی بود که بابایی توش بستری بودن . بقیه تو ادامه ی مطلب فاطمه و زهرا ، دختر دوستم فاطمه اینجا خونه ی عمه اعظم جونه و عینک هم مال حسنا خانمه امروز صبح دوتایی رفتیم پارک . اینم عکساش اینم یه ریسه ی اسمه که واست درست کردم . اشکال زیاد داره و کامل نشده هنوز ولی دوستش دارم . تقدیم به بهترین دختر دنیا ...
13 اسفند 1392

این روزای ما

سلام دختر جیگر یک سالو هشت ماهو سه روزه ی من . این روزا کلی پیشرفت کردی و کلی کارای جدید و حرفای جدید و یه عالمه عکس که نمی دونم کی وقت بشه بزارم . این روزا مشغول خونه تکونی هستیم و الانم به شدت خوابم میاد و خیلی خسته ام .به زودی با عکس و خبر میام عزیزم .
11 اسفند 1392

عکسای 19 ماهگی !

بریم ادامه ی مطلب ... فاطمه و عرفان یه روز موقع شیر خوردن همین مدلی خوابت برده بود نفسم فاطمه جونم در حال نقاشی با رنگ انگشتی قربون دستای خوشگلت برم من ... در حال خوردن بستنی عاشق این کفشدوزکی هی میگیری می کشی ولش می کنی بالا پایین که می ره کلی ذوق می کنی کیک تولد من ! و فاطمه در حال خوردن کیک ... این پیراهن خوشگل کادوی عمو باقری و خاله زینبه که وقتی اومده بودن خونمون برات اوردن . خیلی بهت میومد . دستشون درد نکنه . ...
1 اسفند 1392

پیشرفت های دختر گلم

سلام دختر گلم . یک سال و هفت ماهو بیست و چهار روز گذشت . این روزا خیلی خیلی شیرین زبون شدی . روزایی که همیشه حتی قبل از به دنیا اومدنت منتظرش بودم ، به لطف خدا داره می رسه . همیشه دلم می خواست یه دختر داشتم که واسم یه عالمه حرف بزنه و شیرین زبونی کنه و من قربونش برم . خدایا شکرت که منو به آرزوم رسوندی . خدایا شکرت به من دختر دادی ، رحمت دادی . دختر گلم خیـــــــــــــــــلی خیــــــــــــــــــــــــ لی دوست دارم ... اما خبرای جدید اینکه : یه دندون دیگه هم داری در میاری عزیزم . سمت چپ پایین (دندون کرسی که سمت راستش قبلا در اومده بود و خیلی اذیت شذی) . 3 شب بی قراری کردی و ساعت 3 یا 4 پا می شدی و نمی خوابیدی . دیگه حالا می فهمم...
1 اسفند 1392

یه خواهش

دوستای گلم ممنون می شم اگه یه حمد شفا برای بابابزرگ مهربون دخترم بخونید تا انشالله هر چه زودتر حالش خوب بشه . . . بعد نوشت : خداروشکر بابایی جمعه از بیمارستان مرخص شدن و حالشون کمی بهتره الحمدالله
23 بهمن 1392