این چند وقت ، انقدر سرم شلوغ بود که حالا با چند روز تاخیر این مطالبو میزارم . چهارشنبه خونه ی خانم باقری (که سید هستن)، مولودی دعوت بودیم . وقتی رسیدیم همه داشتن می رفتن .(ساعتو مادرجون اشتباه فهمیده بود!!!) و خلاصه بعدش خانم باقری با اصرار فراوان مارو شمام نگه داشت . اونجا بهت خیلی خوش گذشت . هرچی می خواستی بت می دادن و هرکار میکردی هیچی نمی گفتن . فقط من کلی خجالت کشیدم و حرس خوردم . من معمولا تایم طولانی خونه ی کسی نمیمونم ، چون کنترل کردنت سخت میشه . تیریپ صمیمی با صاحبخونه بر میداری و هر کاری دلت می خواد میکنی . ولی اون شب موندیم و وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه کلی گریه کردی و می خواستی بازم بمونی . احمد و محمد پسرای اقای باقری از مداد ر...