عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

بای بای می می

سلام دختر گلم . بالاخره اخرین مرحله ی پروژه ی شیرین و در عین حال سخت شیر دادن به شما رو در تاریخ پنج شهریور ماه شروع کردم... دحتر گلم از اونجایی که دلم می خواست حتما حتما دوسال تمام شیر بخوری و باز از اونجایی که تولدت یه روز قبل ماه مبارک رمضان بود و اصلا امادگی برای این کار نداشتم صبر کردم تا شرایط زندگیمون به یه ثبات نسبی برسه بعد این کارو شروع  کنیم . چون بعد ماه رمضان استرس امتحاناو بعدم مسافرت رو در پیش داشتیم . از خیلی قبل تر ها مثلا چهار ماه پیش تدریجا شیر دادن رو کم کرده بودم تا حدودی ولی  به دلیل وابستگی زیادت گاهی برناممون به هم می خورد و دوباره برمی گشتیم سر جای اول . ولی از همون موقع ها برات توضیح...
8 شهريور 1393

فاطمه 18 ماهه شد هورا

دختر گلم 18 ماهگیت مبارک باشه . انشالله 120 ساله بشی نفسم . بریم ادامه ی مطلب چند تا عکس ببینیم ؟ تو این عکسا مشغول خیاطی کردن با چرخ مادر جون هستی عزیزم . فدات بشم که از هر انگشتت یه هنر میریزه اینم عصای مادر بزرگ منه که خیلی دوسش داری و برات حکم جارو برقی رو داره در حال خوردن برگه ی زرد الو که عاشقشی اینم وروجک من در حال بالا رفتن از مبل خونه ی مادرجون اینا ...
5 دی 1392

برای دخترم

سلام دختر مهربونم . دغدغه ی این روزای من واکسن یک سالو نیمگیته که 4 روز دیگه باید بزنی و یه جورایی آخرین واکسن حساب می شه و تا چندین سال راحتیم انشالله . یادمه اولین واکسنتو که می خواستیم بزنیم کلی استرس داشتم و دلشوره . آخه اون موقع من یه مامان بی تجربه بودم ولی الان نسبت به یک سال و اندی پیش خیلی تجربیاتم بیشتر شده اما بازم یه کوچولو نگرانم . الهی به حق این روز عزیز ، این مرحله هم به خوبی طی بشه ان شالله . الان که دارم برات این پستو می زارم شما و بابا میثم رفتین بیرون و منم از فرصت استفاده کردم و می خوام از کارایی که این روزا انجام می دی و حرفایی که می زنی برات بنویسم . این روزا خیلی شیرین زبون شدی ماشالله و خیلی برامون ...
2 دی 1392

14 ماهگیت مبارک نفسم !

فاطمه جونم 14 ماهگیت مبارک . این روزا به قدری شیرین شدی و مزه می ریزی که دلم نمی خواد بزرگ شی و این روزا تموم شه . ولی وقتایی که بازیگوشی می کنی پشیمون می شم و حرفمو پس می گیرم در هر صورت عاشقتم ...
6 شهريور 1392

سوراخ کردن گوش فاطمه جون مامان

فاطمه ی 57 روزه ی من ، امروز منو بابا میثم بردیمت درمانگاه مهراد و دکتر گل فشان گوشتو سوراخ کرد . گوشواره ی مخصوصی که برای سوراخ کردن گوشت خریدیم رو برات یادگاری نگه داشتم . وقتی دکتر می خواست گوشتو سوراخ کنه ، تو بغل بابا میثم خواب بودی . به زور بیدارت کردیم و وقتی دکتر گوشتو سوراخ کرد جیغ زدی و گریه کردی . اما گریه هات زیاد طول نکشید . از گریه ی تو منم گر یه ام گرفته بود . قربونت بشم عزیزم ببخشید که اذیتت کردیم .
2 شهريور 1391

ناف دختر قشنگم افتاد

فاطمه جون 9 روزه ی من ،امروز مهمونی برات گرفتیم و گوسفند عقیقه رو کباب کردیم . مهمونیت خیلی خوب برگزار شد خداروشکر . مادر جون داشت پوشک شمارو همون شب عوض میکرد که یه دفعه صدای خندش بلند شد و منو صدا کرد و گفت که ناف شما افتاده . من خیلی ذوق کردم عزیزم اخه اونجوری بغل کردنت و عوض کردنت خیلی سخت بود خودتم اذیت می شدی اما الان خدارو شکر خیالم راحت شد عزیز دلم . ...
14 تير 1391
1