عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

برای دخترکم

فاطمه ی یک سال و یک ماهو یازده روزه ی من ! این روزا حسابی شیطون شدی .می خوام امروز برات از پیشرفتات بگم نفسم . دیروز وقتی بعد از چند روز تمرین بهت گفتم پیشی چی میگه ؟ گفتی میییییو کفشاتو میری از توی کشوت میاری ، بعدش پاتو میگیری بالا که بپوشی بعد نمی تونی و از ما می خوای که پات کنیم . بعدش کلی ذوق می کنی و هی راه میری و به کفشات نگاه می کنی و ذوق میکنی . قربونت برم . خودت میری رو تردمیل وا میستی و هی به من میگی بیا بیا که یعنی روشنش کنم و تو روش راه بری . امروز میزایی که جلوی ال سی دی گذاشتیم که نری فضولی کنی رو گرفتی رفتی بالا خدا به دادمون برسه . دیگه چه ترفندی باید بزنیم ؟ چند روز پیش خونه مادرجون بودیم . ظهر شد و من حسابی خ...
16 مرداد 1392

دخمل ورزشکار ما

فاطمه جونم خونه ی مادر جون اینا بارفیکس دارن . شما خیلی دوست داری ازش اویزون بشی و ما بالا پایین ببریمت . کلی کیف می کنی و یه بارم حدود یک دقیقه بدون کمک بارفیکسو چسبیدی ولی چون یه کم ترسیدی دیگه نزاشتم کسی این کارو بکنه . اینم عکسای دختر ورزشکار ما : ...
12 خرداد 1392

فاطمه نقاشی می کشه هوراااااا

دختر گلم از اونجایی که شدیدا به دفتر و کتاب و مداد و کلا لوازم التحریر   علاقه داری تا من یکی از این وسایل مربوطه رو دستم می گیریم میای و میخوای ازم بگیریشون . شما در سن ده ماهو بیست روزگی تونستی نقاشی بکشی . توی سررسید من که روی مبل بود یه عالمه خط کشیدی . من اومدم دیدم به به دخترم مشغول هنرنماییه . کلی کیف کردم البته شانسم گفت که تو صفحات اخر ، خط خطی کردی . دوست دارم دختر قشنگم اینم یه سری عکس از هنرنمایی فاطمه ی عزیزم ...
4 خرداد 1392

شاهکار جدید فاطمه کوچولو

سلام فاطمه ی ده ماه و بیستو سه روزه ی من . امروز می خوام برات از شیطونی هات بگم . از اونجایی که علاقه ی خاصی به ماشین لباسشویی داری همش میری ازش اویزون میشی و وقتی هم که روشنه و می چرخه نگاش می کنی . دیروز 2 بار موقع شستن لباسا اومدی ماشینو خاموش کردی . امروزم خودت دو سه بار اومدی ماشینو روشن کردی با تنظیم برنامه و زمان شستشو و درجه و ... دقیقا همون کارایی که من انجام می دادم و شما یکی دو بار دیدی و حالا یاد گرفتی . من هم از دستت حرص خوردم هم کلی ذوق کردم . فدات بشم که داری حسابی غیر قابل کنترل می شی . راستی یه کار دیگه هم یاد گرفتی . منو بابایی بعد نماز تسبیحاتو با انگشتامون می گیم شمام یاد گرفتی دستاتو میاری بالا و انگشتای خوشج...
30 ارديبهشت 1392

اتل متل توتوله

فاطمه ی ده ماهو ده روزه ی من ، دیشب شام رفته بودیم خونه ی مامان لیلا اینا . اونجا کلی با تلفن حرف زدی و شیرین کاری کردی و دلبری کردی . اما کار جدیدی که دیشب انجام دادی : من پاهامو دراز کرده بودم و شما رو نشونده بودم رو پام . که شما یه کار بامزه انجام دادی و ما کلی ذوق کردیم . بلهههههههه اتل متل توتوله البته شعرشو نخوندیا ولی هی دستتو میزدی رو پای من و خودت . خیلیییی با مزه بود . هورااا ...
16 ارديبهشت 1392

فاطمه داااالی میکنه - فاطمه می گه دایی

فاطمه جون ده ماهو هفت روزه ی من ، امروز ساعت 6 صبح وقت داروت بود منم مجبور شدم بیدارت کنم . بعدش تا یه ساعت نخوابیدی و یه کار جدید انجام دادی فدات بشم . اونم این بود که با بابا میثم داالی می کردی . یعنی هی پتو رو می کشیدی رو سرتو بر می داشتی می گفتی آآآآ به جای دااالی یه کلمه ی دیگه هم دیروز یاد گرفتی و می گی دای یا دادا یعنی دایی هورااااااا فاطمه هرروز بهتر از دیروز دینگ دینگ ...
14 ارديبهشت 1392

فاطمه می گه تاب تاب هوراااا

سلام عزیز دلم شما امروز در سن ده ماهو دو روزگی تونستی بگی تاب تاب کلا تاب بازی رو خیلی دوست داری عزیز دلم . خیلی دوست دارم برات بیشتر بنویسم ولی نمیزاری همش دوست داری من با تو بازی کنم . تا میرم سراغ لپ تاپ میای غر میزنی و گریه می کنی . پس تا بعد بای بای ...
9 ارديبهشت 1392

فاطمه جونم با تلفن حرف میزنه

سلام نفس مامان . قربونت برم شما در سن ده ماهگی با تلفن صحبت می کنی و میگی لوووو یا الو و یه عالمه حرفای دیگه که ما نمی فهمیم . راستی از چند روز پیش من باهات توپ بازی می کنم و خیلی دوست داری و کلی ذوق می کنی و بلند بلند می خندی . از اون خنده خوشگلا که من عاشقشم . الان که دارم برات این مطالبو می نویسم اومدی دسته ی صندلی رو گرفتی و غر میزنی که من بغلت کنم . عزیز دلم یه کلمه جدید دیگه هم میگی . وقتی اب میبینی میگی ابه . فدای شیرین زبونیات بشم عزیز دلم . اینم عکسای شما هنگام صحبت کردن با تلفن ...
8 ارديبهشت 1392

فاطمه میگه گییییییز هورررااااا

سلام نفس مامان . شما امروز9 ماه و 25 روزه شدی . عزیز دلم معمولا صبح ها که از خواب پا می شی کارای جدید انجام می دی . امروز صبح خواستم بهت صبحانه بدم شما می خواستی دستتو بکنی تو ظرف . من گفتم جیز شما هم گفتی گیییز . 2 روز پیش هم یه بار گفته بودی گییز ولی من فکر کردم منظورت یه چیز دیگه بوده . یه کار دیگه هم دیروز انجام دادی که خدا کنه از سرت بیفته . فعلا که یکی دو بار بیشتر این کارو نکردی اونم  اینه که یه کوچولو دستتو می کنی تو مماغت البته بقیه کارایی که این شکلک بی ادب انجام می ده رو دیگه شما انجام نمی دیا راستی دو سه روز پیش برای اولین بار تنهایی تنهایی خودم بردمت حموم . سخت بود چون کسی نبود شمارو ازم بگیره و لباس تن...
1 ارديبهشت 1392