عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

فاطمه خونه ی مادر جون رو جارو می کنه !!!

سلام به همه ی عزیزانی که از وبلاگ فاطمه دیدن می کنند و ممنون از نظراتتون سلام خاله مریم جون . فاطمه امروز یه کار جدید یاد گرفته . وقتی بهش می گم بابا کو دستاشو از هم باز می کنه میگه نی دیگه اینکه علاقه ی خاصی به جارو کردن با نپتون داره . واسه همینم مادر جون واسش یه نپتون کفشدوزکی خریده .و فاطمه مشغول جارو کردن خونه ی مادر جون ...
29 فروردين 1392

نماز خوندن فاطمه برای اولین بار

سلام عزیز مامان . امروز شما در سن 9 ماه و بیست روزگی بعضی از کارای نماز رو انجام میدی . هوراااااااااااا دستاتو به حالت قنوت بالا میاری . دستاتو می بری کنار گوشت و میاری پایین و می گی اا یعنی الله اکبر . خیلی قشنگ این کارارو انجام می دی فدات بشم . از این کارت فیلم گرفتم ولی چون تازه یاد گرفتی هنوز ازت عکس ننداختم . بعدا عکستو می زارم . دوست دارم مامانی ...
28 فروردين 1392

پیشرفت های نفس مامان

فاطمه جونم امروز شما در سن 9 ماه و پانزده روزگی تونستی از حالت پل بدون کمک بشینی هورااااااااااااااا حدودا یه هفته ای هستش که دستتو به میز و مبل میگیری و بلند می شی و راه می ری . دست دسی رو یکی دو ماهی هست یاد گرفتی هروقت تلویزیون اهنگ میزاره دس دسی می کنی یا وقتی بابا از سر کار میاد یا دایی فرزادو میبینی میری بغلشون دس دسی می کنی و می رقصی . بابا و دایی رو خیلییییی دوست داری . پیام بازرگانی هم دوست داری انونس فیلم تهران 1500 رو که میزاره هر جا باشی برمی گردی سمت  تلویزیون و میخکوب  میشی . اذون و قران هم که دیگه نگو ، عاشقشییی وقتی میخایم نماز بخونیم میای مهرو برمی داری میکنی تو دهنت و کیف میکنی انگار داری کباب ...
23 فروردين 1392

پل رفتن نفس ما

فاطمه جونم شما در سن 8 ماهو 20 روزگی پل رفتنت کامل شد . تا قبل از این نمی تونستی خیلی خوب این کارو بکنی . سینه خیز و پل میرفتی .از امروز خیلی تند تند و روون پل میری و فضولی میکنی و همه جارو به هم میریزی عزیز دلم . فدای شیطونی هات بشم . بزار یه کم برات از شیطونی هات بگم شما چند وقتیه کتابای منو بابارو برداری مچاله می کنی و میکنی تو دهنت و جیغ منو در میاری وقتی موبایل داره شارژ میشه سیمشو میکشی . کلا اگه ما کتاب دستمون بگیریم یا با لپ تاپ کار کنیم میای و به هر طریقی که شده نمیزاری ما این کارو انجام بدیم . قربووونت بشم . دیروز بابا میثم داشت پای لپ تاپ برنامه نویسی می کرد اومدی سیمشو کشیدی چون باطری نداشت خاموش شد وکلی کار بابارو زیاد ...
25 اسفند 1391

عسل مامان و بابا سینه خیز رفت.هورااا

عزیز دل شش ماهو نیمه ی من ، اخر شب ما داشتیم می خوابیدیم که شما یه کار جدید یاد گرفتی و کلی مارو خوشحال کردی . تونستی با کلی تلاش بالاخره 15 سانت به سمت جلو سینه خیز بری . البته در کل فعلا بیشتر عقب عقب میری قربونت بشم . عاشقتم .
26 دی 1391

روروئک

فاطمه ی پنج ماهو بیست روزه ی من ، ما حدودا از یک ماه پیش تو رو توی روروئک میگذاریم ولی اصلا باهاش راه نمیرفتی ولی دوستش داشتی و حدودا هربار 15 دقیقه مینشستی توش . ولی از امروز تونستی خیلی اروم با روروئکت راه بری وما خیلی خوشحالیم از پیشرفتت. راستی چون موهات ریخته بود بیشترش بابا میثم و دایی فرزاد موهاتو از ته زدن .من اصلا راضی به این کار نبودم ولی خوب چاره ای هم نبود چون فقط موهای وسط سرت باقی مونده بود . قربونت بشم انشالله زودی موهات در میاد. ...
29 آذر 1391

بازی موقع شیر خوردن

فاطمه ی 3ماهو و 4روزه ی من ، امروز وقتی داشتی شیر می خوردی با موهای سرت بازی می کردی و با انگشت موهاتو پیچ می دادی. خیلی با مزه بود من کلی کیف کردم . راستی تونستی جقجقه ات رو با مشتات یک دقیقه نگه داری و وقتی می اوردمش به سمتت دستتو به طرفش دراز می کردی . عااااااااااااااشقتم عسل مامان ...
8 مهر 1391

فاطمه کوچولو با دستاش بازی می کنه

فاطمه جونم شما از امروز به دستات نگاه می کنی و اونا رو بالا و پایین می بری و به دستات شکلای خاصی می دی و باهاشون بازی میکنی. عسل مامان ، منو بابا میثم هرروز بیشتر از روز قبل دوست داریم. نمی دونی چه گرمایی به زندگی ما دادی .
4 مهر 1391