عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

سفر به شمال و شمال غرب کشور عزیزم ایران!

سلام دوستای گلم و دختر عزیزم . دلم می خواست مفصل داستان سفرمون برات بنویسم ولی وقت ندارم پس به توضیحات کوچک بسنده می کنم . ما اول به اتفاق دایی مهدی و خاله ی من و مامانجون و دایی جون اینا رفتیم نشتارود شهری در نزدیکی عباس اباد و دو شب اونجا بودیم که خیلی بمون خوش گذشت و همه چی عالی بود . بریم ادامه ی مطلب عکسارو ببینیم علی و فاطمه تاب بازی در محوطه ی زیبای ویلا هوا به شدت شرجی بود و لنز دوربین دائما بخار می گرفت اینجا گردنه ی حیرانه که ما چادر زدیم به خاطر افتاب شدید و ناهار خوردیم و خیلی خیلی هوا گرم بود توی سرعین شب اول پشه ها حسابی خوردنت و چهل جای صورتتو نیش زدن به طوری که وقتی صبح چهرتو دیدم وحشت ...
13 شهريور 1393

سفرنامه ی استان لرستان2

اینم دریاچه ی کبود (کیو به لری) این عکس رو تو جاده ی منتهی به ابشار بیشه گرفتم . همه جا سرسبز و بسیار زیبا بود و پر از کوه و چشمه و درخت و چمن . اینم ابشار بیشه که خیلی زیباست ناهار رو تو یه رستوران سنتی تو خرم اباد خوردیم که حیاط با صفایی داست با دوتا خرگوش که کلی تو و علی بازی کردید لرستان یه ابشار معروف دیگه هم داره به اسم اب سفبد که جاده ی فرعی داره از الیگودرز و جادش اصلا خوب نبود و خیلی طولانی بود . وقتی رسیدیم ابشار بهمن اومده بود و مسیر پر برف بود و ماهم که بدون تجهیزات لازم . خلاصه اونجا خیلی اذیت شدیم ما3تا ولی هرجوری بود رفتیم و ابشارو دیدیم مسافرت ما دوشب و سه روز طول کشید و اخرین شامو...
16 فروردين 1393

سفرنامه ی استان لرستان1

روز دوم عید ساعت 9 صبح به اتفاق پدر جون و دایی جواد و مامانجون و دایی مهدی و خاله زهرا(اقوام مادری من)، به سمت لرستان حرکت کردیم . صبحانهرو تو جاده ی اراک اونم سرپایی خوردیم . چ.ن هوا به شدت سرد بود و من که تو ماشین نشستم ولی کسی حریف شما نشد که پیاده نشی حتی علی کوچولو هم از ماشین پیاده نشد و حرف گوش کرد اما شما ... اخرشم تو گلا خوردی زمین و لباسات حسابی کثیف شد و من خیلی عصبانی شدم ولی خداروشکر خودت طوریت نشد . راستی اینم بگم که روز اول عید تو دید بازدیدا خونه ی یکی از اقوام از پله ها افتادی و بینیت زخم شد بمیرم برات . اگه یه جا بشینی این همه بلا سرت نمیاد قربونت بشم . ولی قضیه ی تو و یه جا نشستن مثل جن می مونه و بسم الله . جاده اراک و خ...
16 فروردين 1393

سفرنامه ی مشهد و شمال قسمت آخر

چون تا ظهر بیشتر اونجا نبودیم . کلی از فرصت استفاده کردیم . تو ویلا تاپ و سرسره بود و فقطم ما اونجا بودیم . در نتیجه کلی بازی کردی و بالاخره خودت یاد گرفتی که به تنهایی از پله ها بالا بری و خودت سر بخوری بیای پایین . من از مراحل اولیه که با کمک بابا میثم سر می خوردی عکس گرفتم . بعدش شارژم تموم شد و اونجایی که خودت به تنهایی بازی می کنی رو نتونستم درست ، ثبت کنم . تابش دو نفره بود و برای شما جدید ! تا حالا 3 تایی سوار تاب نشده بودیم و خیلی برات عجیب بود . البته ما اصولا زیاد پارک نمی ریم و بیشتر مادر حون شمارو می بره پارک سر کوچشون که تاب دو  نفری نداره اونجا . دریا از پشت نرده های ویلا .به دریا میگی ییا یا دیا ...
1 آبان 1392

سفرنامه ی مشهد و شمال قسمت چهارم

تا اونجایی گفتم برات که رسیدیم به شمال . حسابی خسته بودیم. نوبتی رفتیم حموم . من که اصلا حال شستن شمارو نداشتم . آخه بیشتر  مسیر رو تو بغلم بودی و حسابی خسته بودم .اینه که طبق معمول ، مادر جون عزیز ، جور منو کشید و شمارو برد حموم . دوساعت تو حموم آب بازی کردی و هر بار که صدات می کردم : فاطمه جان ، می آی بیرون ؟ با قاطعیت می گفتی نه ! نه ! بالاخره گل دختر ما رضایت داد از حموم بیاد بیرون (بعد از دو ساعت!) . اینم عکسای عسل مامان . این روسری رو مادر جونی برات از مشهد خرید با یه جوراب شلواری خیلی خوشگل . از حموم اومدی و مشغول مسواک زدن هستی عزیزم از حموم اومده بودی و حسابی گشنت بود . جدیدا دوباره به موز علاقه مند شدی ...
1 آبان 1392

سفرنامه ی مشهد و شمال قسمت سوم

ساعت پنج صبح از مشهد به سمت شمال حرکت کردیم . صبحانه رو تو راه خوردیم و ساعت 9 تو شهر شیروان پدر جون اینا با یه عابر تصادف کردن که خدارو شکر چیزیش نشد ولی 700هزار گرفت تا رضایت بده و تا 5 بعد از ظهر اونجا الاف شدیم و فقط خدا می دونه که چه قـــــــــــــدر اذیت شدیم تو شهر غریب . خدا برای هیشکی نخواد . چون دلم نمی خواد بش فکر کنم بیشتر از این راجع بهش نمی نویسم . خلاصه اینکه نتونستیم به ویلای نشتارود برسیم و مجبور شدیم شب تو گرگان بمونیم و یه شب ویلا ی شمال و پولی که بابتش داده بودیم هم پرید . بی خیال . خلاصه اینکه با یه روز تاخیر رسیدیم شمال . صبح ، صبحانه رو تو مسیر ، یه جایی به نام هزارپیچ خوردیم . خیلی قشنگ بود .یه جاده ی پیچ در پیچ ،...
28 مهر 1392

سفرنامه ی مشهد و شمال قسمت دوم

دختر گلم ، طبق معمول حرم اقا امام رضا خــــــــیلی شلوغ بود و هوا هم خیلی سرد بود شانس ما . خلاصه اینکه تو این سه روز دو بار بیشتر نتونستم زیارت باحال برم یه بار نماز صبح منو بابا میثم رفتیم و شما پیش مادر جون موندی وکلی اذیتش کردی . یه بارم شب اخر بازم مادر جون اینا نگهت داشتن . بقیشم همه با هم می رفتیم و نوبتی نماز جماعت می خوندیم و شمام که ماشالله یه جا بند نمی شدی . همش می خواستی بری این ور اونور . از یه چیزی خیلی دلم می سوزه ، اونم اینکه یه دونه عکسم ازت تو حرم نتونستم بندازم . از بس که سرد بود و روز اخرم که نبردیمت . خلاصه نشد دیگه و خیلی حیف شد . اینم دو تا عکس که من از حرم گرفتم البته تو نیستی توشون ولی هر دو عکس یه خاطرات با مزه ا...
25 مهر 1392

سفرنامه ی مشهد و شمال قسمت اول

سلام دختر قشنگم . 18 مهرماه در حالی که هنوز بیماری اس اس شما خوب نشده بود ، با دلی اکنده از استرس راهی سفر مشهد شدیم . سفر به شهر عشق .ساعت 4 بعد از ظهر حرکت کردیم و شما تو راه ، یه کم حالت بد بود و معلوم بود که دوباره قراره حالت به هم بخوره ولی مطمئن نبودم . وقتی هم که می شینی تو ماشین فقط می خوای مم مم بخوری .  تو بغلم بودی که یه دفعه (حتی نوشتنش هم سخته باور کن !) یه عــــــــــــــــــــــالمه رو خودت و من بالا اوردی . تمام لباسامون کثیف شد ، بابا میثم سریع ، کنار جاده نگه داشت و تمام لباسامونو با بدبختی عوض کردیم و خیلی اذیت شدم . بعدش راحت شدی و خوابیدی . رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به سمنان . ساعت 7 بود حدودا . نماز و شامو توی یکی ...
25 مهر 1392

سفر به همدان به اتفاق عمه اعظم جون

از جمعه 31 خرداد تا یک شنبه رفتیم همدان که خیلییییییی خوش گذشت . جای همگیتون خالی ارامگاه بابا طاهر ارامگاه ابوعلی سینا که دیر رسیدیم و درش بسته بود مام از بیرون عکس انداختیم اینجا هم رفتیم گنج نامه و ناهار جوجه خوردیم عباس اباد و فاطمه مشغول مسواک زدن انقدر خسته شدی که تو پارک عباس اباد خوابیدی اینم عکس دختر عمه جون حسنی که هفت ماه کوچیکتر از فاطمه است ...
5 تير 1392