عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

برای دخترکم

1392/5/16 17:49
نویسنده : مامان
291 بازدید
اشتراک گذاری

فاطمه ی یک سال و یک ماهو یازده روزه ی من ! این روزا حسابی شیطون شدی .می خوام امروز برات از پیشرفتات بگم نفسم . دیروز وقتی بعد از چند روز تمرین بهت گفتم پیشی چی میگه ؟ گفتی میییییو تشویق

کفشاتو میری از توی کشوت میاری ، بعدش پاتو میگیری بالا که بپوشی بعد نمی تونی و از ما می خوای که پات کنیم . بعدش کلی ذوق می کنی و هی راه میری و به کفشات نگاه می کنی و ذوق میکنی . قربونت برم .

خودت میری رو تردمیل وا میستی و هی به من میگی بیا بیا که یعنی روشنش کنم و تو روش راه بری .

امروز میزایی که جلوی ال سی دی گذاشتیم که نری فضولی کنی رو گرفتی رفتی بالا خدا به دادمون برسه . دیگه چه ترفندی باید بزنیم ؟

چند روز پیش خونه مادرجون بودیم . ظهر شد و من حسابی خوابم میومد چون شب قبلش نگذاشته بودی بخوابم و داشت خوابم می برد سپردمت به مادر جون و به دلم افتاد یه ایت الکرسی برات بخونم و ایه ی فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین و بعدش خوابم برد . مادرجونم چند دقیقه ای خوابش می بره و شما از فرصت استفاده می کنی و از پله های خونشون میری بالا (اولین پله خیلی بلنده و تا چند دقیقه قبل نمی تونستی این کارو بکنی)، اینم بگم که این 20 تا پله نرده و حفاظ نداره و فوق العاده خطرناک .شمام همه ی پله ارو میری بالا به اخریش که می رسی انگار نتونستی یا هر چی که اون گریه ی مخصوص رو سر میدی و مادر جون کلی دنبالت گشته . باورش نمی شده که تو اون بالا باشی حسابی ترسیده بودن و اینکه خداااا خییلی بمون رحم کرد که شما چیزیت نشد . خدایا شکرت .مادر جون خیلی ناراحت بود و می گفت اگه تو یه طوریت میشد ...

در هر صورت خدا خیلی رحم کرد و ما از اون موقع فهمیدیم که برای شما

هیچ غیر ممکنی وجود نداره

ziba

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان شايان و پرنيا
16 مرداد 92 18:24
اي جونم ماشالله به فاطمه ناز

عزيزم دخترم تو فستيوال زيباترين كودك ايراني شركت كرده ..لطفا براي ديدن عكسش به وبلاگمون بيا و عكسش رو ببين .اگه خوشت اومد بهش راي بده و خوشحالمون كن مــــرسي


چشم