مروارید های کوچولو
سلام فاطمه جونم
می خوام از این به بعد اگه بشه بیشتر برات بنویسم . البته اگه شما بزاری .اخه تا میام پای لپ تاپ میای از پاهام اویزون میشی و می خای که بغلت کنم . من فقط وقتایی که خوابی میتونم بیام برام مطلب بزارم تازه درسامم هست که این چند وقته حسابی از برنامه هام عقب افتادم . مادر جون میگه همه رو بزار کنار فقط فاطمه رو بچسب
امروز می خوام برات از دو تا اتفاق مهم بگم .
اولیش که خیلی خیلی هممونو خوشحال کرد دندون های خوشگلت بود که بالاخره از زیر لثه ات پیدا شد
. من از شش ماهگی منتظر این مروارید های کوچولو بودم ولی شما در تاریخ 10 فروردین بالاخره با دندون شدی در سن 9 ماه و4 روزگی . مبارکت باشه عزیزم . شما خیلی این چند وقت به خاطر دندونات اذیت شدی . مام خیلی غصه خوردیم . اخه پاهات شدیدا سوخت و ما مجبور شدیم بازت بزاریم تا خوب بشی چون هر چی پماد بت می زدیم خوب نمیشدی . کلافه بودی تب داشتی ولی خدارو شکر به خیر گذشت .
انار دونه دونه
دختری دارم دردونه
قشنگ و مهربونه
سه چهار روزه دخترم
گرفتار دندونه
تو دهن خوشگلش
یه گل زده جوونه
گل نگو مرواریده
مثل طلای سفیده
شعر از وبلاگ بهار کوچولو
http://ghasedakmaman.niniweblog.com/
اما دومین اتفاق اینکه بالاخره جوجو پر یاد گرفتی 6 ام عید بود که دیگه خودت تا می گم جوجو پر این کارو انجام میدی .جدیدا هم خودت می گی گیگو و جوجو پر می کنی . فدای دستات بشم که تا پشت کلت میاری عزییییییییییییییییز دلم .
چند وفته بلد شدی بای بای هم می کنی .
وقتی یه کار جدید یاد میگیری منو بابا از خوشحالی بال در میاریم .
قربونت برم عزیز مامان