فاطمه ی عزیزم از بدو تولد تا 3 ماهگی
پل رفتن نفس ما
فاطمه جونم شما در سن 8 ماهو 20 روزگی پل رفتنت کامل شد . تا قبل از این نمی تونستی خیلی خوب این کارو بکنی . سینه خیز و پل میرفتی .از امروز خیلی تند تند و روون پل میری و فضولی میکنی و همه جارو به هم میریزی عزیز دلم . فدای شیطونی هات بشم . بزار یه کم برات از شیطونی هات بگم شما چند وقتیه کتابای منو بابارو برداری مچاله می کنی و میکنی تو دهنت و جیغ منو در میاری وقتی موبایل داره شارژ میشه سیمشو میکشی . کلا اگه ما کتاب دستمون بگیریم یا با لپ تاپ کار کنیم میای و به هر طریقی که شده نمیزاری ما این کارو انجام بدیم . قربووونت بشم . دیروز بابا میثم داشت پای لپ تاپ برنامه نویسی می کرد اومدی سیمشو کشیدی چون باطری نداشت خاموش شد وکلی کار بابارو زیاد ...
سفر به مکه مکرمه و مدینه منوره
فاطمه جونم در تاریخ 27 بهمن ، 5 تایی عازم مدینه شدیم .6روز اونجا بودیم. روز دوم از اونجا برات کالسکه خریدیم از هرم بلازا و من شما رو تو روروئک مگذاشتم و می بردمت مسجدالنبی . اونجا اسباب بازی و خوراکی میگذاشتم جلوت و شما حدودا یه ساعتی بازی می کردی و بعدش خسته می شدی . .. دو بار هم نماز صبح بردیمت حرم ولی بعدش دیگه دلم نیومد از خواب بیدارت کنم و بابا میثم تنهایی می رفت. در کل به خاطر وجود شما عزیز دلم زیاد نتونستم زیارت برم ولی عیب نداره فدای سرت مامان جان . 6 روز دوم مکه بودیم اونجا سرما خوردی خودمم به خاطر انجام اعمال پادرد گرفتم و دو روز اول نشد بریم مسجدالحرام . اونجا دیگه اصلا نمیزاشتی بمونم دو سه باری اشکمو در اوردی فدات بشم . واس...
عسل مامان و بابا سینه خیز رفت.هورااا
عزیز دل شش ماهو نیمه ی من ، اخر شب ما داشتیم می خوابیدیم که شما یه کار جدید یاد گرفتی و کلی مارو خوشحال کردی . تونستی با کلی تلاش بالاخره 15 سانت به سمت جلو سینه خیز بری . البته در کل فعلا بیشتر عقب عقب میری قربونت بشم . عاشقتم .
عکس پاسپورت
فاطمه جونم باورم نمیشه اگه خدا بخواد میخایم بریم مکه با مامانی و بابایی . امروزم منو مادرجون شمارو بردیم عکاسی و ازت عکس گرفتیم .
روروئک
فاطمه ی پنج ماهو بیست روزه ی من ، ما حدودا از یک ماه پیش تو رو توی روروئک میگذاریم ولی اصلا باهاش راه نمیرفتی ولی دوستش داشتی و حدودا هربار 15 دقیقه مینشستی توش . ولی از امروز تونستی خیلی اروم با روروئکت راه بری وما خیلی خوشحالیم از پیشرفتت. راستی چون موهات ریخته بود بیشترش بابا میثم و دایی فرزاد موهاتو از ته زدن .من اصلا راضی به این کار نبودم ولی خوب چاره ای هم نبود چون فقط موهای وسط سرت باقی مونده بود . قربونت بشم انشالله زودی موهات در میاد. ...
السلام علیک یا ابا عبدالله
فاطمه جون شش ماهه ی من ، قبل از اینکه خداتورو به ما هدیه بده رفتیم پابوس امام حسین .منو بابا میثم از اونجا برات لباس علی اصغر خریدیم و نذر کردیم چه دختر باشی چه پسر ، تورو علی اصغر کنیم و ببریمت حرم . و امروز منو باباو مادر جون بردیمت حرم .خیلی خوشگل شده بودی قربونت بشم . پاک ومعصوم وقتی اونجا گریه کردی و من بهت شیر دادم و اروم شدی گریم گرفت برای غربت علی اصغر (ع) و مادر مهربونش که چون چند روز بود اب نخورده بود شیری نداشت که پسر کوچولوش بده . ...
نویسنده :
مامان
19:00
اولین سرماخوردگی
فاطمه ی سه ماهو ده روزه ی من، عزیز دل مامانی شما از دیروز برای اولین بار سرما خوردی . دکتر بهت شربت سرما خوردگی داد . الحمدالله چیز خاصی نبود و انشالله زودی خوب می شی . ...