عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

بازی موقع شیر خوردن

فاطمه ی 3ماهو و 4روزه ی من ، امروز وقتی داشتی شیر می خوردی با موهای سرت بازی می کردی و با انگشت موهاتو پیچ می دادی. خیلی با مزه بود من کلی کیف کردم . راستی تونستی جقجقه ات رو با مشتات یک دقیقه نگه داری و وقتی می اوردمش به سمتت دستتو به طرفش دراز می کردی . عااااااااااااااشقتم عسل مامان ...
8 مهر 1391

فاطمه کوچولو با دستاش بازی می کنه

فاطمه جونم شما از امروز به دستات نگاه می کنی و اونا رو بالا و پایین می بری و به دستات شکلای خاصی می دی و باهاشون بازی میکنی. عسل مامان ، منو بابا میثم هرروز بیشتر از روز قبل دوست داریم. نمی دونی چه گرمایی به زندگی ما دادی .
4 مهر 1391

توجه به محیط اطراف

فاطمه ی سه ماهه ی من ، کم کم توجهت به محیط اطراف روز به روز بیشتر میشه . امروز یه بلیز شلوار طرح پروانه تنت کرده بودم .شما به پروانه های شلوارت خیره میشی و دستتو می کشی روش . قربون دستای خوشگلت بشم   ...
2 مهر 1391

اولین مسافرت فاطمه ی عزیزمون

فاطمه ی دو ماهه ی من ، ما 9 شهریور به اتفاق پدرجون و مادر جون و دایی فرزاد و دایی مهدی اینا رفتیم شمال . شهر نشتارود به بابا میثم ویلا داده بودن . خیلی خوش گذشت .3 روز اونجا بودیم . عسل مامان ، شما تو ماشین همش خواب بودی خدارو شکر ولی وقتای دیگه زیاد گریه می کردی . کلا از هوای شرجی شمال زیاد خوشت نیومد . دوست دارم عزیزم چند تا از عکسای دختر نازم   ...
13 شهريور 1391

سوراخ کردن گوش فاطمه جون مامان

فاطمه ی 57 روزه ی من ، امروز منو بابا میثم بردیمت درمانگاه مهراد و دکتر گل فشان گوشتو سوراخ کرد . گوشواره ی مخصوصی که برای سوراخ کردن گوشت خریدیم رو برات یادگاری نگه داشتم . وقتی دکتر می خواست گوشتو سوراخ کنه ، تو بغل بابا میثم خواب بودی . به زور بیدارت کردیم و وقتی دکتر گوشتو سوراخ کرد جیغ زدی و گریه کردی . اما گریه هات زیاد طول نکشید . از گریه ی تو منم گر یه ام گرفته بود . قربونت بشم عزیزم ببخشید که اذیتت کردیم .
2 شهريور 1391

ناف دختر قشنگم افتاد

فاطمه جون 9 روزه ی من ،امروز مهمونی برات گرفتیم و گوسفند عقیقه رو کباب کردیم . مهمونیت خیلی خوب برگزار شد خداروشکر . مادر جون داشت پوشک شمارو همون شب عوض میکرد که یه دفعه صدای خندش بلند شد و منو صدا کرد و گفت که ناف شما افتاده . من خیلی ذوق کردم عزیزم اخه اونجوری بغل کردنت و عوض کردنت خیلی سخت بود خودتم اذیت می شدی اما الان خدارو شکر خیالم راحت شد عزیز دلم . ...
14 تير 1391

گریه های طولانی

فاطمه ی عزیز 36 روزه ی من ، شما خیلی خیلی گریه می کنی . شب ها منو بابا میثم تا ساعت 3 شمارو دوراتاق می گردونیم تا بخوابی . بردیمت پیش دکترت ، گفت که کولیک داری و این دل درد های شدید درمان قطعی نداره .یه مشکل دیگه هم اینه که رفلاکس معده داری و مدام حالت به هم می خوره . دکتر میگه چون وزن گیریت خیلی خوب بوده نیازی به دارو نیست . الهی من بمیرم واست که انقدر درد می کشی و اذیت میشی . دکترت می گفت ان شالله تا 6 ماهگی خوب خوب می شی ...
13 تير 1391

بهترین روز زندگی من و بابامیثم

دختر گلم میخوام برات از روزی بگم که رسما مامان شدم و تو عزیز دلم پا به این دنیا گذاشتی  فاطمه جونم از اونجایی که از زایمان طبیعی می ترسیدم منو بابامیثم تصمیم گرفتیم که من سزارین بشم . چون تاریخ رفتن به بیمارستان از قبل مشخص بود فقط باید دعا می کردم که تو زودتر از موعد مقرر دنیا نیای . روز سه شنبه 6 /4/ 1391ساعت 7 صبح مادر جونی منو از زیر قران رد کرد و به اتفاق بابامیثم 3 تایی به سمت بیمارستان ولی عصر روانه شدیم . من خیلی استرس داشتم ولی در عین حال کلی خوشحال بودم چون انتظار 38 هفته ای من و بابا داشت تموم می شد و تو به دنیا می اومدی . عزیز دلم تولدت 6 شعبان بود و تو روزای جشن و عید قدم به این دنیا گذاشتی . کارهای مقدماتی ...
10 تير 1391