سفرنامه ی مشهد و شمال قسمت آخر
چون تا ظهر بیشتر اونجا نبودیم . کلی از فرصت استفاده کردیم . تو ویلا تاپ و سرسره بود و فقطم ما اونجا بودیم . در نتیجه کلی بازی کردی و بالاخره خودت یاد گرفتی که به تنهایی از پله ها بالا بری و خودت سر بخوری بیای پایین . من از مراحل اولیه که با کمک بابا میثم سر می خوردی عکس گرفتم . بعدش شارژم تموم شد و اونجایی که خودت به تنهایی بازی می کنی رو نتونستم درست ، ثبت کنم .
تابش دو نفره بود و برای شما جدید ! تا حالا 3 تایی سوار تاب نشده بودیم و خیلی برات عجیب بود .
البته ما اصولا زیاد پارک نمی ریم و بیشتر مادر حون شمارو می بره پارک سر کوچشون که تاب دو نفری نداره اونجا .
دریا از پشت نرده های ویلا .به دریا میگی ییا یا دیا
به چی فکر می کنی نفسم؟
ادامه ی مطلبو ببینیم
فاطمه جونم شما عاشق پله هستی . انشاله پله های ترقی رو هم یکی پس از دیگری با موفقیت طی کنی .
آخراش دیگه خودت می رفتی بالا و سر می خوردی پایین . مام از پایین تماشات می کردیم . البته
سرسره اش کوچیک بودااا
فاطمه و توپ بازی تو چمن . راستی به توپ می گی تووو
دختر فوتبالیست من!
آخیش بالاخره تموم شد .خسته شدم .
این سفر با تمام سختی هاش بمون خیلی خوش گذشت و خاطرات خوب زیادی هم داشت .