عکسای مهمونی و عروسی !
سلام دختر گل یک سالو چهار ماهو چهار روزه ی من !با چهار روز تاخیر 16ماهگیت مبارک نفسم .
خوب بریم سراغ عکسا .
پنج شنبه شب رفتیم خونه ی دایی مهدی اینا . اولش تو و علی با هم خیلی خوب بودین . هرچی می خواستی بت میداد و کلی تحویلت گرفت . علی 9 ماه از شما بزرگتره نفسم . خلاصه یکی دو ساعت اول خیلی خوب بود . دایی جوادم اومد و با پدر جون کلی شمادوتا رو تاپ دادن و شما هم کلی کیف کردین .
اینم عکسش :
اما بعدش یه کم دعواهاتون شروع شد .البته من تو ذهنم منتظر بد تر از اینا بودم ولی در کل ، رابطتون خوب بود . یه کم دعوا ، یه کم بازی . هر چی اون برمیداشت تو می خواستی و بالعکس . خلاصه که فهمیدم نگهداری از دوتا بچه با فاصله ی سنی کم خیـــــــــــــــلی سخته .
داشت بمون حسابی خوش می گذشت که اس اس شما شروع شد و تا دوشنبه ی همین هفته هم ادامه داشت و از اونجا به بعد دیگه منو مادر جون و شما همش تو راه دستشویی بودیم وخیلی سخت بود.جمعه هم که یه سره راه بیمارستان کودک و گرفتن ازمایشو تحویل دادن نمونه و گرفتن جواب و ...
که الحمدالله چیزی نبود . شبم که رفتیم عروسی احمد .
حالا با هم عکسای خوشگلتو ببینیم
این طبل علی رو فکر می کردی جا اسفندیه آخه خیلی شبیه جا اسفندیمونه.فدات بشم هی می چرخوندی و مثلا به زبون خودت صلوات می فرستادی . کلی خندیدیم به این شیرین کاریت .
فاطمه داره آماده می شه بره عروسی . لباس منو شما ست بود . هر دو طلایی !
اینم فاطمه و رادمهر تو عروسی . انقدر وول میزدین شصت تا عکس گرفتم یه دونشم خوب نشد .
می خوای این قاشقا وکفگیرا رو بریزی به هم و فضولی کنی . مادر جون نمیزاره و شما حسابی عصبانی شدی!
شنبه صبح :پرپر کردن گل ماشین عروس توسط فاطمه جونم . من هی این گلا رو میریختم رو سرت می گفتم لی لی لی . بعد توام ذقیقا همین کارو انجام دادی
پایان!