روزانه های 23 ماهگی !
سلام دختر گلم . هرچی به دوسالگیت نزدیک تر میشیم استرس من بیشتر می شه واسه از شیر گرفتنت .
البته دو هفته ای هست که شیر روز رو خیلی کم کردم و سعی می کنم فقط موقع خواب بعداز ظهر و خواب شب بت بدم . ولی یه بار زد به سرم که بگیرمت به اصرار بعضی از اطرافیان . یه قشقرقی به پا کردی که نگو و نپرس ...
صبر زردم خریدم تا به وقتش ازش استفاده کنم . انشالله خدا کمکمون کنه این مرحله هم به راحتی بگذره .
دیگه اینکه دو تا دندون جدید داری در میاری که به شدت اخلاقتو زیرو رو کرده در این حد خدا به ما صبر بده انشالله .
یه اتفاق جالب هم این بود که چند روز پیش یکی از اهنگای انگلیسی رو( که قبلا برات زیاد صوتیشو گذاشته بودم)
تو موبایلم کلیپشو دیدی و شروع کردی به خوندن و من کلی ذوق کردم (اهنگ baba black sheep)و شعر مزرعه رو هم همینطور
نماز خوندنتم که دیگه هر روز بهتر از دیروز تو رکوع و سجدت سبحان الله می گی وقتی پامیشی می گی الله اکبر و موقع حمد و سوره هم الکی دهنتو تکون می دی که خیلی خوردنی میشی . تا اذون میده میگی اذون و بعد آستیناتو میزنی بالا میگی ووضو و بعدم دنبال چلت (همون چادر خودمون) بعدم می گی مهرم کوووش و بقیه ی ماجرا.
شکلای مربع ، مثلث ، دایره ، قلب ، ستاره ، ماه رو می شناسی کامل و رنگهای ابی و طوسی و قرمز و سفیدم بلدی .
جمله بندیت روز به روز بهتر می شه و خداروشکر خیلی خوب حرف می زنی .
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و بسم الله الرحمن الرحیمو هم وقتی قران میبینی میگی و بقیه قران خوندنت رو فقط خودت می فهمی و خدا
بعد نماز وقتی دعا می کنیم توهم دستاتو میاری بالا و می گی آمین .
ایناکارای خوبی بود که انجام می دی نفسم از اذیتات هم نمی نویسم که یادم نمونه ولی گاهی واقعا کم میارم و خیلی سخته تو اون شرایط کنترل خشم .
حالا بریم ادامه مطلب چندتا عکس خوشگل ببینیم؟
این یکی از نقاشی هاته نفسم . همشو خودت کشیدی مال حدودا دوماه پیشه . دیدم داری میگی فاطمه حسنی و یه چیزی می نویسی شبیه حسنی . آخه بابا میثم زیاد برات می نویسه و تو نگاه می کنی .
نمیدونم گفتم یا نه از یک ماه پیش ازت می پرسیم :
اسمت چیه ؟ شاممه (فاطمه)
فامیلیت چیه ؟ اسنی (حسنی)
چند سالته؟ دوووو سال
قربونت برم من عزیزم
یه روز جمعه به اتفاق باباجونا و مامانجونا و خاله جون اینای من رفتیم جمکران و خیلی خوش گذشت .
روزمادر بابامیثم مارو برد رستوران (دست گلش درد نکنه)و یه فضای بازی بزرگ داشت مال بچه ها . اونجا بت خیلی خوش گذشت . ما هم در کمال ارامش غذامونو خوردیم و آخرشم با بدبختی اوردیمت خونه
اینم عکس یکی از بازی های جدید ما خمیر بازی
اینم یه ابتکار جدید که البته ایدش مال زندایی حمیده ی من بوده .
هفته ی پیش عروسی پسر آقای اصغر نقی زاده (بازیگر فیلمهای دفاع مقدس)از اقوام بابا میثم دعوت بودیم .
آقای ابراهیم حاتمی کیا هم اونجا بود
نمیدونی چه به روز ما آوردی یک سره بین مردونه و زنونه در رفت و آمد بودی ومنو بابا میثم یک دقیقه هم نتونستیم بشینیم تا موقع شام که خداروشکر بعد از دوروز غذا نخوردن غذا خوردی و در کل با وجود تمام شیطونی هات خوب بود .