عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

روزانه های 23 ماهگی !

1393/3/3 23:48
نویسنده : مامان
370 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم . هرچی به دوسالگیت نزدیک تر میشیم استرس من بیشتر می شه واسه از شیر گرفتنت .

البته دو هفته ای هست که شیر روز رو خیلی کم کردم و سعی می کنم فقط موقع خواب بعداز ظهر و خواب شب بت بدم . ولی یه بار زد به سرم که بگیرمت به اصرار بعضی از اطرافیان . یه قشقرقی به پا کردی که نگو و نپرس ...

صبر زردم خریدم تا به وقتش ازش استفاده کنم . انشالله خدا کمکمون کنه این مرحله هم به راحتی بگذره .

دیگه اینکه دو تا دندون جدید داری در میاری که به شدت اخلاقتو زیرو رو کرده در این حدعصبانی خدا به ما صبر بده انشالله .خندونک

یه اتفاق جالب هم این بود که چند روز پیش یکی از اهنگای انگلیسی رو( که قبلا برات زیاد صوتیشو گذاشته بودم)

تو موبایلم کلیپشو دیدی و شروع کردی به خوندن و من کلی ذوق کردم (اهنگ baba black sheep)و شعر مزرعه رو هم همینطور

نماز خوندنتم که دیگه هر روز بهتر از دیروز تو رکوع و سجدت سبحان الله می گی وقتی پامیشی می گی الله اکبر و موقع حمد و سوره هم الکی دهنتو تکون می دی که خیلی خوردنی میشی . تا اذون میده میگی اذون و بعد آستیناتو میزنی بالا میگی ووضو و بعدم دنبال چلت (همون چادر خودمون) بعدم می گی مهرم کوووش و بقیه ی ماجرا.

 شکلای مربع ، مثلث ، دایره ، قلب ، ستاره ، ماه رو می شناسی کامل و رنگهای ابی و طوسی و قرمز و سفیدم بلدی .

جمله بندیت روز به روز بهتر می شه و خداروشکر خیلی خوب حرف می زنی .

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و بسم الله الرحمن الرحیمو هم وقتی قران میبینی میگی و بقیه قران خوندنت رو فقط خودت می فهمی و خداآرام

بعد نماز وقتی دعا می کنیم توهم دستاتو میاری بالا و می گی آمین .

ایناکارای خوبی بود که انجام می دی نفسم از اذیتات هم نمی نویسم که یادم نمونه خندونک ولی گاهی واقعا کم میارم و خیلی سخته تو اون شرایط کنترل خشم .

حالا بریم ادامه مطلب چندتا عکس خوشگل ببینیم؟

این یکی از نقاشی هاته نفسم . همشو خودت کشیدی مال حدودا دوماه پیشه . دیدم داری میگی فاطمه حسنی و یه چیزی می نویسی شبیه حسنی . آخه بابا میثم زیاد برات می نویسه و تو نگاه می کنی .

نمیدونم گفتم یا نه از یک ماه پیش ازت می پرسیم :

اسمت چیه ؟ شاممه (فاطمه)

فامیلیت چیه ؟ اسنی (حسنی)

چند سالته؟ دوووو سال

قربونت برم من عزیزم

یه روز جمعه به اتفاق باباجونا و مامانجونا و خاله جون اینای من رفتیم جمکران و خیلی خوش گذشت .

روزمادر بابامیثم مارو برد رستوران (دست گلش درد نکنه)و یه فضای بازی بزرگ داشت مال بچه ها . اونجا بت خیلی خوش گذشت . ما هم در کمال ارامش غذامونو خوردیم و آخرشم با بدبختی اوردیمت خونهخندونک

اینم عکس یکی از بازی های جدید ما خمیر بازی

اینم یه ابتکار جدید که البته ایدش مال زندایی حمیده  ی من بوده .

هفته ی پیش عروسی پسر آقای اصغر نقی زاده (بازیگر فیلمهای دفاع مقدس)از اقوام بابا میثم دعوت بودیم .

آقای ابراهیم حاتمی کیا هم اونجا بود 

نمیدونی چه به روز ما آوردی یک سره بین مردونه و زنونه در رفت و آمد بودی ومنو بابا میثم یک دقیقه هم نتونستیم بشینیم تا موقع شام که خداروشکر بعد از دوروز غذا نخوردن غذا خوردی و در کل با وجود تمام شیطونی هات خوب بود .

پسندها (2)

نظرات (4)

مامانِ بهار
4 خرداد 93 13:35
آفرین عزیز دلم که انقدر خانوم شده ...چه عکس های خوشگلی مامانش من هر شب قبل از خواب براش قران میخونم و بعد دعا میکنیم و میخوابیم . واسه همین کم کم سوره ی کوثر رو حفظ شد... الانم داریم قل هو الله رو کار میکنیم .
مامان
پاسخ
مرسى عزيزم
مامان رادمهر
5 خرداد 93 2:39
سلام بالاخره حال پیدا کردم بیام کامنت بذارم شرمندهاز بس این روزا بی حس و حالم نمیدونم چرا اعصابم خرابه رادمهرم که حسابی شیطون شده دیگه حس و حال برام نمیذاره چند وقتم هست سرماخورده خوب نمیشه غذام نمیخوره دیگه چی بگم خواهر.....انقدر دلم میخواد ببینم یه روز مثل فاطمه نشسته داره نقاشی میکشه یا با خودش مشغوله یعنی میشه؟
مامان
پاسخ
انشالله عزیزم به همین زودیا . ولی کلا پسرا خیلی اهل نقاشی نیستن نمونش علی پسر داییم
مریم الیاسی
5 خرداد 93 20:18
فاطمه عزیزم با اون دستای کوچولو و قشنگت که رو به آسمون بالا میره دعا گوی ما هم باش.
مامان
پاسخ
به به مریم جووون . از اینورا . کجایی خواهر؟ بازم به ما سر بزن
خاله مهری
6 خرداد 93 8:44
مامان
پاسخ