عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

اشک ها و لبخند ها !

بقیه عکس ها تو ادامه مطلب مامان خسته شدم بیا منو بغل کن چه قدر عکس مگیری بابا جان . اگه گریه کنم همش تقصیر شماست ها فاطمه عاشق دالی بازی هستش اینجا مشغول دالی بازی بودیم بلافاصله بعدش تکلیف مارو معلوم کن میخوای بخندی یا گریه کنی ؟ دوست دارم بوووس ...
19 تير 1392

شیطنت های فاطمه ی عزیز من !!!

سلام دختر گلم . شما در حال حاضر یک سال و سیزده روزه شدی . امروز می خوام برات از شیطونی هات و بازیگوشی هات بیشتر بنویسم تا برات یادگاری بمونه . نفسم شما از یکی دو ماه پیش سرک کشیدن تو کمد ها کشوها و کابینت ها رو شروع کردی و هر روز هم تو این کار استاد تر میشی . مثلا اولا بلد نبودی در کابینتو کامل بازکنی چون جلوش ایستاده بودی و خیلی قیافت بامزه و عصبانی بود تو اون لحظه ها . ولی من خوشحال بودم از اینکه هنوز وقت دارم ولی خیلی زود یاد گرفتی که وقتی می خوای درو باز کنی خودت بری کنار و از اونجا بود که خرابکاری هات شروع شد ... من یه کاسه ی گلی داشتم که مامانجون بهم داده یود و کاسه قدیمی و خوشگلی بود . حالا شما چی کار کردی ؟ زدی در کمال خو...
19 تير 1392

ممنون از همه

از همه ی خوبانی که به وبلاگ فاطمه سر می زنند ممنونم . از اونجایی که فاطمه خانم شیطون شده و نمیزاره من زیاد پای لپ تاپ باشم و الانم مشغول غر زدنه ، از همتون بابت نظرات و تبریکات تشکر می کنم و عذر خواهی از اینکه نمی تونم تک تک جواب بدم . دوستون داریم ... بازم به ما سر بزنید ...
16 تير 1392

فاطمه به شهربازی می رود!

فاطمه جونم پنج شنبه سیزده تیرماه به اتفاق عمه منصوره و زهراجون رفتیم پارک . بعدشم رفتیم رستوران شام خوردیم جای همگی خالی . اینم چند تا عکس از گل دخترمون . ...
16 تير 1392

واکسن یک سالگی

دختر نازم دهم تیر ماه منو مادر جون بردیمت برا واکسن یک سالگی . من کلی استرس داشتم و نگرانت بودم اما خداروشکر خیلی اذیت نشدی . فقط موقعی که واکسنو به دستت زد جیغ زدی و پنج دقیقه گریه ی شدید کردی ولی بعدش خدارو شکر اروم شدی . من از الان نگران واکسن 18 ماهگیتم . واکسن سه گانه . عزیزم الهی همیشه سالم و صالح باشی ...
12 تير 1392

تاتی تاتی های فاطمه کامل میشه هـــــــــــــــــــــــــورا!

فاطمه جونم شما در تاریخ 4 تیر ماه خودت به تنهایی و بدون هیچ کمکی تونستی نیم متر راه بری . حدودا از دوماه پیش می تونستی با کمک مبل و میز بلند شی و اونا رو می گرفتی و حرکت می کردی ولی الان خودت بدون کمک می تونی کم کم راه بری و ما از این پیشرفت های هرروزت کلی کیف می کنیم عزیز دلم . ...
6 تير 1392

مرواریدهای جدیدت مبارک نفسم

فاطمه جونم تو همون بهبوهه ی اثاث کشی د2 تا دندون بالاییت هم شروع به نیش زدن کرد و تو حسابی کلافه بودی و اذیت شدی . مبارک باشه عزیز دلم . از اتفاقات دیگه اینکه خودن جوجو پر کلاغ پرو به زبون خودت میگی مثلا به پر میگی و خیلی بامزه بقیه کلماتم میگی که قابل نوشتن نیست . با تلفن هم که خیلی با مزه حرف میزنی . دایی رو کامل تلفظ میکنی . عمه و عمو هم میگی . فضولی هات هم که خیلی بیشتر شده  راحت در کشوها و کابینت هاروباز میکنی و خیلی کارای شیرین دیگه ... ...
5 تير 1392