عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

عکسای 19 ماهگی !

بریم ادامه ی مطلب ... فاطمه و عرفان یه روز موقع شیر خوردن همین مدلی خوابت برده بود نفسم فاطمه جونم در حال نقاشی با رنگ انگشتی قربون دستای خوشگلت برم من ... در حال خوردن بستنی عاشق این کفشدوزکی هی میگیری می کشی ولش می کنی بالا پایین که می ره کلی ذوق می کنی کیک تولد من ! و فاطمه در حال خوردن کیک ... این پیراهن خوشگل کادوی عمو باقری و خاله زینبه که وقتی اومده بودن خونمون برات اوردن . خیلی بهت میومد . دستشون درد نکنه . ...
1 اسفند 1392

بالاخره اومدیم با کلی عکس و خبر !

چون وقتم کمه فعلا فقط عکس میگذارم ... عکسای تولد یک سالگی حسنا جون بقیه تو ادامه ی مطلب ... اولش عاشق این تاب بودی ولی بعد دو سه روز ، برات عادی شد ولی در کل می تونه یه بیست دقیقه مارو از دست شیطونیات نجات بده اینم باغچه ی خونه ی مادر جون و فاطمه خانم که مشغول باغبانی هستن   ...
23 بهمن 1392

عکس های یک روز برفی !

اینجا گذاشتیمت تو کباب پز بخوریمت از بس که خوش مزه ای بقیه عکسا تو ادامه ی مطلب اینجا داری (ها) می کنی تا از دهنت بخار بیرون بیاد به تقلید از منو بابا میثم اینم منظره ی روبروی خونه ی ما تو یه روز برفی پنج شنبه یه سر رفتیم خونه ی عمه اعظم جون . عکس شما در حال جوجو پر با حسنا . وقتی صداتون کردم که ازتون عکس بگیرم فقط آقا احسان نگام کرد . شما گرم بازی بودید . اینم فاطمه خانوم در حال خوابوندن عروسک بچگی های من ! ...
22 دی 1392

عکسای 17 ماهگی نفس مامان

غذا خوردن با اعمال شاقه ! اینم از بازی های فاطمه و باباش . (تغییر چهره ) پاتوق فاطمه (یه جای دنج!) اینجام که مشغول بازی هستی این پاپوشارو هم خودم برات بافتم . یلداتم مبارک عزیزم . یلدای همگی مبارک باشه . این پستو با بدبختی گداشتم اینترنتم مشکل پیدا کرده . عکسای یلدا و مطالب مفصل تر رو بعدا می زارم . ...
1 دی 1392

عکسای جدید !

فاطمه جونم جدیدا تا بت می گم می خوام ازت عکس بگیرم می دویی میری کنار دیوار می ایستی یا میشینی و منتظر میشی تا ازت عکس بگیرم . گاهی وفتا 1-2-3 هم می گی و اگه بت بگم بخند ، نیشتو تا بنا گوشت باز می کنی و می خندی . فـــــــــــــــــــــدای خنده هات بشم عزیزم . دختر گلم ، شما عاشق نقاشی کشیدن هستی و خیلی هم نقاشی های خوشگل می کشی قربونت بشم . این روزا بیبی انیشتین رو هم برات میزارم و بعضی قسمتاشو خیلی دوست داری(دست مامان رادمهر درد نکنه ...) . دیروز هم میخواستی بخوابی و بیبی انیشتین ببینی و هم نقاشی بکشی . نتیجه این که هر دو کارو باهم انجام دادی و من کلی بت خندیدم . اخه خیلی باحال بود . یه ذره کارتون میبینی یه ذره نقاشی می کنی پ...
21 آذر 1392

عکس هایی که جا ماند!!!

پدر جون اینا به مناسبت تولد بابا میثم برده بودنمون رستوران . اینم عکسش . عکس زیاد انداختم ولی بیشترش خانوادگی بود و اینکه اونجا فقط ماست خوردی و دیگر هیچ من : راستی بلیزتو خودم بافتم . فاطمه خانم مشغول شستن سبزی تو حیاط خونه ی مادر جون اینا اینجا هم اتاق بازی فست فودیه که به مناسبت سالگرد ازدواج منو بابا ، سه تایی رفتیم .یه کتاب رنگ امیزی هم بت جایزه دادن . اونجا هم فقط چند تا دونه سیب زمینی خوردی (البته خودمون بت چیز دیگه ای ندادیم چون به دردت نمی خورد ) این روزا حسابی سرم شلوغه و به هیچ کاری هم نمی رسم ! بیشتر با هم بازی می کنیم و شما کلا میگی فقط مال من باش!!! من می مونمو یه عالمه استرس (درس و کارای خونه و یه سری کار...
13 آذر 1392

سری هفدهم عکسای فاطمه ی عزیزم !

3 تا عکس از تولد بابا میثم . عکسا بی کیفیتن چون من داشتم فیلم می گرفتم و دوربین به طور خودکار تو فیلمبرداری عکسم گرفته . کیک تولد رو خودم درستیدم . خیلی با عجله شد ولی خیلی خوشمزه بود جاتون خالی .... اینم کادوی فاطمه خانم به باباش که یه پیراهن بود . بابا میثم در حال بریدن کیک تولد  و دست زدن و ذوق کردن فاطمه!!! این شال گردنو خودم برات بافتم امسال . مدل برگه و خیلی بهت میاد بدون شرح ! تو این عکس از حموم اومدی و داری با قلکت بازی می  کنی . بعدشم کلی ذوق می کنی . ...
8 آذر 1392

سری شانزدهم عکسای گل من !

تو اولین عکس مشغول خوردن بستنی هستی . نوش جونت عزیزم . جدیدا یاد گرفتی میری دم یخچال وا میستی ، میگی بیچه بده (الهی فدای حرف زدنت بشم) . وقتی بت می گم بگو بستنی می گی : بیچنی قربون صورت نشسته ات برم من... همون سوغاتی عمو باقری که گفته بودم! اینم از اون خنده خوشگلا که من عاشقشم . ...
30 آبان 1392

عکس های پاییزی !

سلام فاطمه  ی یک سالو چهار و ماهو شانزده روزه ی من!!! ماشالله برای خودت خانمی شدی ها . روزای شیرین با تو بودن ، چه قدر زود می گذره . فدای تو بشم که عزیز دل منی ... یه عکس اختصاصی شمارو نمی دونم ولی من عاشق این عکسم !!! پنج شنبه ی دو هفته پیش ، صبح زود از خواب بیدار شدیم (طبق معمول) و با بابا میثم رفتیم پارک سر کوچه . البته بابا رفت اداره . هیشکی تو پارک نبود و پرنده به زور پر می زد! منم کلی ترسیدم و با خودم گفتم دیگه تو پاییز اونم این وقت صبح ، یادم باشه پارک نرم بریم ادامه ی مطلب ، بقیه عکسا اونجاست ... این کلاه به اضافه ی یک شنل و شلوار خیلی زیبا که الان تنت نیست ، سوغاتی عمو باقری دوست پد...
21 آبان 1392