عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

سفرنامه ی مشهد و شمال قسمت سوم

1392/7/28 8:27
نویسنده : مامان
219 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت پنج صبح از مشهد به سمت شمال حرکت کردیم . صبحانه رو تو راه خوردیم و ساعت 9 تو شهر شیروان پدر جون اینا با یه عابر تصادف کردن که خدارو شکر چیزیش نشد ولی 700هزار گرفت تا رضایت بده و تا 5 بعد از ظهر اونجا الاف شدیم و فقط خدا می دونه که چه قـــــــــــــدر اذیت شدیم تو شهر غریب . خدا برای هیشکی نخواد . چون دلم نمی خواد بش فکر کنم بیشتر از این راجع بهش نمی نویسم .

خلاصه اینکه نتونستیم به ویلای نشتارود برسیم و مجبور شدیم شب تو گرگان بمونیم و یه شب ویلا ی شمال و پولی که بابتش داده بودیم هم پرید . بی خیال . خلاصه اینکه با یه روز تاخیر رسیدیم شمال .

صبح ، صبحانه رو تو مسیر ، یه جایی به نام هزارپیچ خوردیم . خیلی قشنگ بود .یه جاده ی پیچ در پیچ ، که وقتی به بالاش می رسیدی کل شهر (فکر کنم گرگان!) زیر پات بود . صبحانه جای همگی خالی ، خیلی چسبید و شما هم بعد چند روز بی غذایی ، بالاخره یه صبحانه ی مفصل خوردی و بعدش هم که سریع اجابت مزاج و بقیه  ی ماجرا ...

خلاصه که خداروشکر اونجا خیلی خوش گذشت . اینم بگم که دورمون رو پنج شش تا گربه گرفته بودن و اونا هم دلی از عزا در آوردن و شمام اولش کلی از بودنشون خوشحال شدی ولی بعدش برات عادی شد و دیگه هیچ عکس العملی نداشتی بشون . راستی اونجا جای مریم جون خیلی خالی بود .خودش می دونه چرا نیشخند

فاطمه و دایی فرزاد

ساعت 3 تو مسیر ویلا رفتیم یکی از رستوران های زنجیره ای اکبر جوجه  و یه غذای پر کالری زدیم بر بدن!!! جاتون خالی و خیلی خوش گذشت .

وقتی رسیدیم به ویلا با یه عالمه مرغ و خروس و اردک و پرنده ای دیگه مواجه شدیم و شما از شدت خوشحالی نمی دونستی چی کار کنی . اصــــــــــــلا هم ازشون نمی ترسیدی . یه بار یه خروسه تند تند داشت میومد سمتت ، من کلی ترسیدم ولی تو واستادی همینجوری نگاش کردی منم زودی بغلت کردم که یه وقت نوکت نزنه اوف بشی قربونت برم من.

بقیه ی ماجرا در قسمت بعد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامی ارمیا
28 مهر 92 10:24
وای خدا چه دختر نازی ....


مرسی عزیزم
مامان رادمهر
29 مهر 92 13:02
زائر کوچولو زیارت قبول
آره فهمیه جون تو فلش میشه ریخت میخوای جمعه اصلا لب تابتو بیار یه دفه بریزتو کامپیوترت


مرسی عزیزم
مریم الیاسی
5 آبان 92 20:45
عاشقتونم که به یادم بودین


ماا بیشترررررر