عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

یه کار با مزه !

سلام دختر خوبم . دیروز شما در حین تماشای نقاشی نقاشی ، لبت خورده بود به میز البته طوریت نشد خداروشکر ، بعد من داشتم تو اشپزخونه ظرف می شستم ولی حواسم بت بود ، بعدش خودت اومدی بم لبتو نشون می دی و یه عالمه لوس لوسی حرف زدی که یعنی لبت اوف شده .الهی قربونت برم . انقدر ذوق کردم اومدی برام از اتفاقی که برات افتاده بود گفتی . یه بار دیگه هم خوردی زمین بعد من اومدم گفتم چی شدی فاطمه جونم ؟ شما هم گفتی اتاد یعنی افتاد . الهی فدات بشم.
5 مهر 1392

حرف های من !

فاطمه جونم شما تا امروز این کلماتو می گی : بابا ، مامان ، دای (دایی) ، کلا به من و بابا و دایی و بقیه برای راحتی کار خودت میگی آبا ، عم (عمه و عمو) حوم (حموم) ، اب بازی ، اتاد (افتاد) ، ابت(رفت)،جیــــــــــــــک ، میــــــــــــــــــو ، هاپ هاپ ، قوقوقو (صدای خروس) ، بع بع کیه ، نانای ، حدیث(اسم دخترعمو حمزه)، زرا(زهرا دختر عمه منصوره) ،اب ، بیا ، ایشین (بشین) ، مم مم ، به به ، نه ، پیف پیف ، اه اه ، اچــــــــــــــی (صدای عطسه) و  بقیشو فعلا یادم نمیاد و یه چیزای دیگه ای هم میگی که ما هنوز نفهمیدیم یعنی چی .
5 مهر 1392

گوشواره ای که گم شد و پیدا شد !

دیروز که رفته بودیم خونه دوستم . بحث سر سوراخ کردن گوش دخترا شد و یهو نگاهم افتاد به گوشت و دیدم گوشواره سمت چپی تو گوشت نیست . حالا اصلا نمی دونستم کی و کجا از گوشت افتاده . سریع به فکرم رسید به عکسات نگاه کنم .چون همیشه مشغول عکس برداری از شما هستم و ببینم که از کی گوشوارت نیست . فهمیدم که دو روزه گوشوارت نیست اون وقت جالبه که هیچ کدوممون نفهمیده بودیم . وای کلی دلشوره داشتم و هرچی هم که خونه ی خودمون و مادر جونو گشتیم نبود . سوره ی فتح  رو خوندیم و امروز صبح زیر متکامون گوشوارتو پیدا کردیم . خیــــــــــــلی خوشحال شدم . داد زدم میــــــثم ، بابا ترسید فکر کرد برام اتفاقی افتاده که گفتم گوشواره پیدا شد ... خدایا شکرت
3 مهر 1392

سری چهاردهم عکسای فاطمه با توضیحات !

علی کوچولو پسر دایی مهدی جون و فاطمه برای اولین بار در تاریخ 31 شهریور خودت تونستی در راهروی خونه ی مادر جون اینارو باز کنی . کمک به مادر جون در تمیز کردن حیاط علاقه ی عجیبی به انجام کارای بزرگونه و کمک به ما داری . منم مانعت نمی شم تا اونجایی که بشه . امیدوارم تا آخرش همینجوری بمونی. اینم عکس دختر دوست منه که اسمش زهراست و دیروز رفتیم خونشون ...
3 مهر 1392

یه اتفاق خوب !

دختر گلم دیشب وقتی قبل از خواب شیرتو خوردی یهو دیدم در حالی که گیج خوابی پاشدیو چهار دست و پا از رو بابا میثم رد شدی و رفتی تو بغلش خوابیدی . اخی الهی فدات بشم . بابا انقدر ذوق کرده بود از این حرکتت . ولی من دلم برات تنگ شد .خیلی زیاد .
3 مهر 1392

قایم با شک بازی !

دختر گلم ، پشت تخت اتاق خواب ما ، به خاطر شوفاژ با دیوار فاصله داره . اونجا پاتوق شماست عزیزم . میری اونجا و هی دالی می کنی و خیلی اونجارو دوست داری .خرابکاری هم داشته باشی میری اونجا. قبل اینکه بری اون پشت قایم بشی ، میگی ابت ، یعنی رفت فدات بشم دستتو انقدر قشنگ نگه داشتی اینجا منتظری من بیام بات دالی کنم حواست به بالاسرت نیست منم یواشکی ازت عکس انداختم  . ادامه ی مطلب اینجا مشغول دالی کردن هستی اینجا بای بای می کنی که من برم و دوباره بیام دالی کنم فـــــــــــــــــــــــــدای خنده هـات   ...
30 شهريور 1392