عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

پخت کیک با کمک فاطمه

امروز دوتایی یه کیک خوشمزه پختیم و خیلی بت خوش گذشت . اینم عکساش : اول تخم مرغارو هم زدی(خیلی جدی هستی موقع انجام کار) بعدش شیر و روغنو خودت ریختی تو ظرف و هم زدی بعدم ارد و بقیه چیزا بعدم گیر دادی که از موادش بخوری منم مانعت نشدم گفتم خوشت نمیاد ولی خوشت اومد !!!! ...
21 ارديبهشت 1393

عکسای21 ماهگی

اولین عکس برای وقتیه که اماده شدیم بریم عروسی دخترخاله ی مامانجون . انجام دو کار به صورت همزمان . صحبت با مامانجون و نقاشی با ابرنگ   پ ن 1:(خودت به انتخاب خودت به مامان اکرم یه روز گفتی مامانجون و به پدرجون هم گفتی بابا جون و دیگه از اون موقع همینجوری صداشون می کنی . ما می خواستیم بگی پدرجون و مادرجون که نشد.زیاد فرقی هم نمیکنه البته ) پ ن 2 : اولین باری که آبرنگو گذاشتم جلوت کلی خوشحال شدی و ذوق کردی و تایم گرفتم 45 دقیقه بی وقفه باش سرگرم بودی .ولی کلی کثیف شد همه چی . از اون روز تو حموم با ابرنگ نقاشی می کنی و کلی هم بت خوش می گذره فقط من هرروز باید کلی حمومو بشورم تا رنگایی که همه جا می مالی پاک...
13 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک !

سلام دختر گلم . شما امروز یک سالو نه ماهو بیستو سه روزه شدی . هنوز خیلی از مناسبتای این مدلی سر در نمیاری ولی عروسی و تولدو خوب می دونی . امسال کادوهای مامانجون و مامانی رو شما بشون دادی و کلی خوشحال شدن . بابا میثم شب میلاد حضرت فاطمه مارو برد رستوران و اونجا یه فضای بازی برای بچه ها داشت که واقعا عالی بود و کلی به شما و البته ما خوش گذشت . و دیگه اینکه به مناسبت اینکه هم اسم حضرت فاطمه هستی و دیروزم عید بود منو بابا میثم برات یه صندلی کوچولوی خوشگل و یه سنتور اسباب بازی خریدیم . مبارکت باشه عزیزم . منم  از بابا میثم کادو گرفتم و کلا این دو سه روز خیلی بمون خوش گذشت (البته همیشه با وجود تو و بابا میثم به من خوش می گذره ...) ...
1 ارديبهشت 1393

سفرنامه ی استان لرستان2

اینم دریاچه ی کبود (کیو به لری) این عکس رو تو جاده ی منتهی به ابشار بیشه گرفتم . همه جا سرسبز و بسیار زیبا بود و پر از کوه و چشمه و درخت و چمن . اینم ابشار بیشه که خیلی زیباست ناهار رو تو یه رستوران سنتی تو خرم اباد خوردیم که حیاط با صفایی داست با دوتا خرگوش که کلی تو و علی بازی کردید لرستان یه ابشار معروف دیگه هم داره به اسم اب سفبد که جاده ی فرعی داره از الیگودرز و جادش اصلا خوب نبود و خیلی طولانی بود . وقتی رسیدیم ابشار بهمن اومده بود و مسیر پر برف بود و ماهم که بدون تجهیزات لازم . خلاصه اونجا خیلی اذیت شدیم ما3تا ولی هرجوری بود رفتیم و ابشارو دیدیم مسافرت ما دوشب و سه روز طول کشید و اخرین شامو...
16 فروردين 1393

سفرنامه ی استان لرستان1

روز دوم عید ساعت 9 صبح به اتفاق پدر جون و دایی جواد و مامانجون و دایی مهدی و خاله زهرا(اقوام مادری من)، به سمت لرستان حرکت کردیم . صبحانهرو تو جاده ی اراک اونم سرپایی خوردیم . چ.ن هوا به شدت سرد بود و من که تو ماشین نشستم ولی کسی حریف شما نشد که پیاده نشی حتی علی کوچولو هم از ماشین پیاده نشد و حرف گوش کرد اما شما ... اخرشم تو گلا خوردی زمین و لباسات حسابی کثیف شد و من خیلی عصبانی شدم ولی خداروشکر خودت طوریت نشد . راستی اینم بگم که روز اول عید تو دید بازدیدا خونه ی یکی از اقوام از پله ها افتادی و بینیت زخم شد بمیرم برات . اگه یه جا بشینی این همه بلا سرت نمیاد قربونت بشم . ولی قضیه ی تو و یه جا نشستن مثل جن می مونه و بسم الله . جاده اراک و خ...
16 فروردين 1393

عیدت مبارک نفسم !

دختر گلم امسال دومین سالی بود که عید رو در کنار تو عزیزترینم تجربه کردیم . خداروشکر میکنم که منو لایق دونست تا مادر باشم . اونم مادر یه فرشته ی کوچولویی به اسم فاطمه . کل ایام عید رو یا در سفر بودیم یا مشغول دید و بازدید . واسه همینم فرصت نشد تا زودتر بیام و برات بنویسم . این مدت کلی پیشرفتای جدید داشتی و شیطونی هات هم که هر روز بیشتر از دیروز ... خوشحالم از اینکه بالاخره یاد گرفتی شعر بخونی (گنجشک لالا ، لالایی گل لالا ، تولدت مبارک، ای بی سی دی و لی لی حوضک و...)، بالاخره ارکان نمازو کامل یاد گرفتی و رکوع هم می ری . تا اذون می دن ، میری مهرو بر میداری و نماز می خونی . وقتی جمله می گی فعل جمله هات بیشتر کلمه ی (شله ) هست . مثلا ا...
16 فروردين 1393

عکسای جدید!

ادامه ی مطلبو از دست ندین... اینم بازی جدیدته .قایم شدن تو کمد لباسات و دالی بازی دکتر بازی ! نقاشی تو تراس اینجا بت میگم ژست بگیر کلی ژست قشنگ می گیری (دایی یادت داده)و کلی موهات رنگی شد و بعدشم مجبور شدم ببرمت حموم با اینکه تمیز بودی ولی خیلی بت خوش گذشت . فـــــــــــــــــــــــــــدای تو با این همه ژست قشنگ ... نقاشی با پاستل ! اوووو چه گشنگه ... تردمیل رفتن فاطمه با بابایی نصرالله خوب دیگه من برم بخوابم ... شب همگی بخیر ...
22 اسفند 1392

پیشرفت های جدید !

سلام دختر گلم . یک سالو هشت ماهو پانزده روزگیت مبارک نفسم . این روزا سخت درگیر خونه تکونی و همچنین پرستاری از شما بودم . چهارشنبه ی  هفته ی پیش به طور ناگهانی نیمه شب تبت شروع شد و شب جمعه خیلی شدید شد طوری که استامینوفن و پاشویه هم کارساز نبود . شدیدا حالت بد بود و  تا صبح بالاسرت بیدار بودیم . دکتر تشخیص سرماخوردگی داد ولی من مطمئن بودم تب شدیدت از دندوناته و همین طور هم بود . 4 تا دندون دیگه با هم داشت در میومد و حسابی اذیت شدیم هممون .الان بهتری خداروشکر ... حالا بریم سراغ خبرای خوب ... یکی دو هفته ای میشه که خیلی قشنگ و واضح صلوات می فرستی . شعر لالایی گل لالا (چرا وچیه) رو خیلی بامزه می خونی نفسم . یاد گرفتی ...
22 اسفند 1392

عکسای 20 ماهگی

این عکس مربوط به  خانه ی بازی بیمارستانی بود که بابایی توش بستری بودن . بقیه تو ادامه ی مطلب فاطمه و زهرا ، دختر دوستم فاطمه اینجا خونه ی عمه اعظم جونه و عینک هم مال حسنا خانمه امروز صبح دوتایی رفتیم پارک . اینم عکساش اینم یه ریسه ی اسمه که واست درست کردم . اشکال زیاد داره و کامل نشده هنوز ولی دوستش دارم . تقدیم به بهترین دختر دنیا ...
13 اسفند 1392